اولین ها
سلام بند وجودم سلام دخترگلم ببخشید که دیر به دیر میام تا کارهای جدیدتو بنویسم، آخه چون تو بزرگتر و بازیگوش تر شدی واسه همین من نمیتونم تنهات بذارم حتی یه لحظه هم ازت چشم برنمیدارم که مبادا خدایی نکرده بلایی سرت بیاد. الان هم اومدم تا چند تا از اولین های ملینای نفسم رو بنویسم: اولین مسافرتت روز تاسوعای حسینی بود که رفتیم فنود. البته چون هوا سرد بود من و تو توی اتاق خونه ی باباحاجی بودیم تا وقتی که میخواستیم برگردیم. ولی خب یه آب و هوایی عوض کردیم. اولین غلت زدنت هم در چهار ماه و پانزده روزگی بود که تونستی کاملا روی شکمت قرار بگیری ....... یعنی بدون کمک ما........ ولی اینکه به پهلو بشی و پاهاتو بگیری قبل از چهارماهگی بود، دقیقا ...